دیوار، Wall

یه دیوار که از دلم حک کنم روش. A wall to carve in it what goes in my heart.

دیوار، Wall

یه دیوار که از دلم حک کنم روش. A wall to carve in it what goes in my heart.

قبلا این وبلاگ رو ثامن‌بلاگ بود، اما اونا مهمون‌نوازای خوبی نبودن، انداختنم بیرون :))
الان اینجام
من کلا آدم شادیم، اما احتمالا این وبلاگ جدیت و گاها اندوه بسیار داشته باشه و کاربردشم همینه. قراره با «دیوار» حرف بزنم! شاید بعدا یکی پژواک صدامو گرفت :)

I am mainly a silly, happy person, though, this blog has a serious and sometimes sorrowful taste to it. I am supposed to talk to Wall! Maybe somebody gets my echo later.

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۱/۰۱
    Help

۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

۱۸
شهریور

 

 

ایران و آمریکا و اروپا نه تنها پشت همسایه روخالی کردن که به شکل مشخص به ویرانی‌ش دامن میزنن. چهار صباح دیگه که افراطی‌گری و ماجراجویی اینا به همین کشورا برسه تازه می‌فهمن اشتباه کردن.

 

این وسط هم کسایی هستن که تنهایی دلیل کافی برای ترسشون نیست. دمشون گرم.

 

 

  • رضا عساکره
۱۳
شهریور

گیر افتاده بودم تو یه اتاق چند در چند. از اون گیر افتادنایی که میتونی درو باز کنی و بری بیرون. و میتونی زنگ بزنی بقیه هم بیان داخل. یه گیر افتادن بی‌معنی. یه چندتا کنسرو و تن هم کنارم که از گرسنگی نمیرم.
یه تن بر میدارم.
درش از این آسان‌بازشوها نیست.
در باز کن کنسرو ندارم.
از دم در دوتا کلوخ بر میدارم.
خیلی سفته درش.
با بدبختی همه محتویاتش خالی میشه تو ظرف.
بعد حدود یه ساعت کشتی گرفتن باهاش و ضربه‌های محکم.
میرم یوتیوب.
«چگونه بدون درباز کن، در باز کنیم.»
پاسخ.
 «قاشقو سفت به حاشیه‌ش بکشید.
تکرار کنید.
تکرار کنید.
تکرار کنید.»

دوتا مساله هست.
اولا اینکه مهم نیست درِ تن چقدر سفت و سخت باشه. تداوم فشار بالاخره سوراخش میکنه.
دوما اینکه راه نفوذ، حاشیه‌ی دره. نقطه قابل نفوذترشه.

مطمئن نیستم ولی فک کنم مهندسای مکانیک به این کرمی که قاشق میریزه رو ظرف تن میگن  «تنش» و به اون تسلیم شدن ظرف میگن «خستگی». پس اگه درست باشا فرضم، به کل داستان باید بگن «تداوم تنش خستگی به‌وجود میاره».
یه دوست مهندسی‌مکانیک‌خوانده داشتم که یه بار گفت:
+ دیدی قطره‌های آب که میریزن قطره قطره، بعد یه مدت سنگو سوراخ میکنن یا تراش میدن؟
- آره
+ چرا مجاری ادرار این شکلی نمیشن؟ شدت آبش که بیشتره، استحکامش هم اندازه سنگ نیست.
- سوال خوبیه

  • رضا عساکره
۱۳
شهریور

از چند روز قبل شروع اول دبیرستان جرقه‌های دوستیمون خورد. سال بعدش همکلاس شدیم و دوستی‌مون شکل گرفت و رفته رفته محکم‌تر و صمیمی‌تر شد. بعدها بهم گفت اول فک میکرده از اون آدمای عوضیم که قرار نیست باهاش حال کنه. ولی بعدش فهمیده که از اون آدمای عوضیم که باهام حال میکنه (با همه‌چی حال میکنی با این چیزا هم حال میکنی آقا بایرام؟)
نزدیکای کنکور اومد نظرمو در مورد برگزاری یه سری جلسه‌های شبیه‌سازی کنکور پرسید که همه بشینیم تو کلاس دور هم کنکورای قبلو بدیم. منم موافق بودمو با هم افتادیم دنبال کارای برگزاری و هماهنگیاش با مدرسه و... به خاطر سخت‌گیری اون موقعهام و اصرار اینکه حرف حرف خودم باشه باهاش به مشکل جدی خوردم و تنهایی به اجرای کار ادامه دادم. تو مسیرِ تنها، سخت‌گیری‌هام به شدت قبل نبود. بهم گوشزد کرد و بعد کل‌کل دوباره کل کار رو واگذار کردم به خودش. متن «آینه» رو که تو وبلاگ قبلیم بود گذاشتم و فرستادم براش که این برای توعه.
بعد این قضیه روابط متشنج شد تا حدود پنج شیش‌ماه بعد که باز با مرامایی که گذاشت دوباره احیا شد.
یه مدت بعد تو نوشته‌های قدیمی میگشتم و متن «آینه» رو دیدم و دوباره براش فرستادم. پرسیدم که یادشه. گفت که اون روزا بود که منو از لیست دوستای نزدیکش دراورده. تو دانشگاه باز روابط بهتر شد تا اینکه لحظه خدافظی همراه پدر و مادر و خواهر و برادرم هم کنارم بود. مثل پدرم مرخصی گرفته بود و مثل برادرم بغلم کرد. انگار که عضو دیگه از خونواده‌مه.

نکته این پست مرور حالتای من حین تنش و برگشت ماجراست که به خودش هیچ ربطی نداره و قصد مرور ذهنی خودمه. ولی باز قراره براش ارسال شه.

  • رضا عساکره