دیوار، Wall

یه دیوار که از دلم حک کنم روش. A wall to carve in it what goes in my heart.

دیوار، Wall

یه دیوار که از دلم حک کنم روش. A wall to carve in it what goes in my heart.

قبلا این وبلاگ رو ثامن‌بلاگ بود، اما اونا مهمون‌نوازای خوبی نبودن، انداختنم بیرون :))
الان اینجام
من کلا آدم شادیم، اما احتمالا این وبلاگ جدیت و گاها اندوه بسیار داشته باشه و کاربردشم همینه. قراره با «دیوار» حرف بزنم! شاید بعدا یکی پژواک صدامو گرفت :)

I am mainly a silly, happy person, though, this blog has a serious and sometimes sorrowful taste to it. I am supposed to talk to Wall! Maybe somebody gets my echo later.

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۱/۰۱
    Help
۱۳
شهریور

گیر افتاده بودم تو یه اتاق چند در چند. از اون گیر افتادنایی که میتونی درو باز کنی و بری بیرون. و میتونی زنگ بزنی بقیه هم بیان داخل. یه گیر افتادن بی‌معنی. یه چندتا کنسرو و تن هم کنارم که از گرسنگی نمیرم.
یه تن بر میدارم.
درش از این آسان‌بازشوها نیست.
در باز کن کنسرو ندارم.
از دم در دوتا کلوخ بر میدارم.
خیلی سفته درش.
با بدبختی همه محتویاتش خالی میشه تو ظرف.
بعد حدود یه ساعت کشتی گرفتن باهاش و ضربه‌های محکم.
میرم یوتیوب.
«چگونه بدون درباز کن، در باز کنیم.»
پاسخ.
 «قاشقو سفت به حاشیه‌ش بکشید.
تکرار کنید.
تکرار کنید.
تکرار کنید.»

دوتا مساله هست.
اولا اینکه مهم نیست درِ تن چقدر سفت و سخت باشه. تداوم فشار بالاخره سوراخش میکنه.
دوما اینکه راه نفوذ، حاشیه‌ی دره. نقطه قابل نفوذترشه.

مطمئن نیستم ولی فک کنم مهندسای مکانیک به این کرمی که قاشق میریزه رو ظرف تن میگن  «تنش» و به اون تسلیم شدن ظرف میگن «خستگی». پس اگه درست باشا فرضم، به کل داستان باید بگن «تداوم تنش خستگی به‌وجود میاره».
یه دوست مهندسی‌مکانیک‌خوانده داشتم که یه بار گفت:
+ دیدی قطره‌های آب که میریزن قطره قطره، بعد یه مدت سنگو سوراخ میکنن یا تراش میدن؟
- آره
+ چرا مجاری ادرار این شکلی نمیشن؟ شدت آبش که بیشتره، استحکامش هم اندازه سنگ نیست.
- سوال خوبیه

  • رضا عساکره
۱۳
شهریور

از چند روز قبل شروع اول دبیرستان جرقه‌های دوستیمون خورد. سال بعدش همکلاس شدیم و دوستی‌مون شکل گرفت و رفته رفته محکم‌تر و صمیمی‌تر شد. بعدها بهم گفت اول فک میکرده از اون آدمای عوضیم که قرار نیست باهاش حال کنه. ولی بعدش فهمیده که از اون آدمای عوضیم که باهام حال میکنه (با همه‌چی حال میکنی با این چیزا هم حال میکنی آقا بایرام؟)
نزدیکای کنکور اومد نظرمو در مورد برگزاری یه سری جلسه‌های شبیه‌سازی کنکور پرسید که همه بشینیم تو کلاس دور هم کنکورای قبلو بدیم. منم موافق بودمو با هم افتادیم دنبال کارای برگزاری و هماهنگیاش با مدرسه و... به خاطر سخت‌گیری اون موقعهام و اصرار اینکه حرف حرف خودم باشه باهاش به مشکل جدی خوردم و تنهایی به اجرای کار ادامه دادم. تو مسیرِ تنها، سخت‌گیری‌هام به شدت قبل نبود. بهم گوشزد کرد و بعد کل‌کل دوباره کل کار رو واگذار کردم به خودش. متن «آینه» رو که تو وبلاگ قبلیم بود گذاشتم و فرستادم براش که این برای توعه.
بعد این قضیه روابط متشنج شد تا حدود پنج شیش‌ماه بعد که باز با مرامایی که گذاشت دوباره احیا شد.
یه مدت بعد تو نوشته‌های قدیمی میگشتم و متن «آینه» رو دیدم و دوباره براش فرستادم. پرسیدم که یادشه. گفت که اون روزا بود که منو از لیست دوستای نزدیکش دراورده. تو دانشگاه باز روابط بهتر شد تا اینکه لحظه خدافظی همراه پدر و مادر و خواهر و برادرم هم کنارم بود. مثل پدرم مرخصی گرفته بود و مثل برادرم بغلم کرد. انگار که عضو دیگه از خونواده‌مه.

نکته این پست مرور حالتای من حین تنش و برگشت ماجراست که به خودش هیچ ربطی نداره و قصد مرور ذهنی خودمه. ولی باز قراره براش ارسال شه.

  • رضا عساکره
۱۵
تیر

- ورونیکا میدونست قراره بمیره؟

+ اون از پونزده سالگی میدونست

  • رضا عساکره
۱۴
تیر

یه پیاده‌روی طوووولانی با رفیق صمیمی

  • رضا عساکره
۲۳
خرداد

نقطه

  • رضا عساکره
۲۳
خرداد

نمیدونم هدف تاسیس اینجا داشتن یه آرشیو از بالا پایینا و احوالمه، یا چیز دیگه. ولی مطمئن نیستم که شناس بودن جزو اهداف این وبلاگ بوده باشه و دارم به این فکر میکنم که آیا به یه وبلاگ ناشناس و با هویت غیرواقعی مهاجرت کنم یا نه.

  • رضا عساکره
۲۳
خرداد

داداش قدیمی، دمدمی مزاج

من همونم که همه یه روز کف زدیم براش

با تن لت و پارم هنوز میکنم تلاش

  • رضا عساکره
۲۳
خرداد

تو زو اولش خیلی آزاد، با اعتماد بنفس و خارج از فشار حمله می‌کنی به صف حریف، یه تعدادشونو میزنی و موقع برگشت چندتاشون میگیرنت. یه جایی زورت میرسه و سعی می‌کنی همشونو بکشی با خودتو برگردی به خونه‌ت. بعد تعدادشون زیاد میشه و تو با نفسی که بند داره میاد ادامه میدی: زووووو. تعدادشون زیادتر که میشه دیگه تلاش نمیکنی با خودت بکشیشون تو خونه، فقط میخوای از دستشون خلاص شی. یه جایی دیگه حس میکنی حتی یه نفر دیگه هم اضافه بشه و بگیرتت دیگه ول میکنی زوو کشیدن رو و تسلیم میشی.

تسلیم نشو

  • رضا عساکره
۲۰
فروردين

به لیست قبلی این آیتم رو هم اضافه کنیم:

  • آیتم اول
  • آیتم دوم
  • مزه‌ی خرما (مخصوصا با نون سننگک) تو دهن خشک بعد یه گرسنگی طولانی یا بعد بیدار شدن از خواب
  • رضا عساکره
۱۳
فروردين

به بهانه سیزده به دری که نرفتیم کلی خوابیدم و دنبال یه ویدیویی بودم که حین غذا نگاه کنم. رفتم یوتیوب و خارجکی سرچ کردم «دانشمند جهت‌دهنده شدن» و دوتا از ویدیوهاشو دیدم و به نظر منطقی بود حرفاشون. اومدم اینجا بنویسم که هم برای خودم یه مرجعی باشه بعدا چک‌ش کنم و هم اگه کسی دوست داشت همچین موضوعی رو یه فاتحه‌ای برای مرده وزنده‌مون بخونه. صرفا نقل قول کردم اینا رو. کامنتی ندادم. حرفای مخالف حرفاشون هم شنیدم ولی این‌جا نیاوردم.

ویدیوی اول (لینک، حدود ۱۵ دقیقه)

سخنران یه استاد مسن و برجسته از دانشگاه هاروارد که حیطه‌ی تخصصیش جغرافیای زیستی، تنوع زیستی و یه مشت چیز دیگه‌ی زیستیه.

  • ایشون اول شروع می‌کنه و میگه که آره زور خودتونو بزنید و اینا که جهان بدطوری بهتون محتاجه. رشد نمایی علم یه مدت دیگه کند میشه اما به شما ربطی نداره فعلا فعلاها که عمر شما قد میده قراره رشد کنه.
  • فرمود که علم یه مدت دیگه میشه یه شبکه از رشته‌های مختلف و اینا فلذا نباید تنها رو رشته خودتون تمرکز کنید که یه گستره از علوم دور و نزدیک به رشته خودتون رو هم پیگیر باشید.
  • فرمود که اگه ریاضیتون خوب نیست نترسید. دانشمندای عالی زیادی بودن که ریاضیشون خوب نبود. از طرفی تو هر سنی میتونید یاد بگیرید. من ۳۲ ساله‌م بود که رفتم درس حسابان برداشتم و یه سری از هم‌کلاسیام بچه‌های کارشناسی‌ای بودن که بهشون زیست تکاملی یاد می‌دادم. و به خاطر داشته باشید که خیلی راحت‌تره که غیرریاضیدانا یه همکار ریاضی‌بلد پیدا کنن تا این‌که ریاضیدانا یه غیرریاضیدانی پیدا کنن که بتونه از نظریه‌هاشون استفاده کنه
  • فرمود که برای هررررر شخصی در هرررر سطحی از دانش ریاضی، یه حیطه‌ای از علم هست که می‌تونه توش موفق باشه.
  • فرمود که برید سراغ حیطه‌های علمی‌ای که تراکم جمعیتش کمترتره. یه معیار برای سنجش فرصت موفقیت، تعداد آدمای موجود تو فیلده. این به این معنی نیست برید سراغ یه سری حیطه‌ی مصیبت‌زده و متروکه. اتفاقا جایی برید که یه سری مرشد خوب و رفیق راه قوی همراهتون پیدا کنید. اما سراغ حیطه‌هایی برید که هنو معروف نشدن. برخلاف شعار معروف نظامی‌ها که میگن «به سمت صدای اسلحه‌ها(میدون جنگ) حرکت کنید» تو علم «مخالف جهت صدای اسلحه‌ها حرکت کنید». جای این‌که به یه دعوای شده ملحق بشید، دعوای خودتونو شروع کنید. تو این حیطه‌ها میتونید تو زمان کم به یه شخصیت بانفوذ و مقتدر علمی تبدیل بشید.
  • فرمود که دو جور نحوه پژوهش داریم. یه جورش اینه که یه سوالی مطرحه و ملت میفتن دنبال راه‌حلش. یه جورشم اینه که سوالی مطرح نیست خودت پا میشی اینقدر تو اون علم ول میگردی که یه سری الگوهای بامزه پیدا می‌کنی و سوال میتراشی. یعنی دیگه دنبال جواب نمی‌گردی. دنبال سوالی میگردی که بیرزه براش دنبال جواب بگردی. فرمود که برای هر سوالی، یه سری پدیده‌ها هست که توی به جواب سوال رسیدن خیلی مناسبن. و برای هر پدیده‌ای یه سری سوال هستن که این پدیده‌ها بهترین چیزن برای فک کردن به این سوالا. بهشون فک کنید.

بعدم یه مشت حرف انگیزشی دیگه زد که آره بشینید درستونو بخونید خلاصه.

 

ویدیوی دوم (لینک، حدود ۱۵ دقیقه)

سخنران یه استاد جوون و برجسته‌ی ژنتیک از دانشگاه کنت‌ه.

اول میاد میگه که معیارایی که یه دانشمند رو بهشون میگیم موفق چیه. اینا رو نام می‌بره:

سرمایه‌ای که جذب میشه

کمیت و کیفیت پژوهش‌هاش

تاثیر صنعتی و اجتماعی یافته‌هاش

عرضه و رضایت شاگردایی که تربیت کرده

 

بعد میاد یه سری دستورالعمل میده که به افزایش این فاکتورا کمک کنه. این‌که هر دستور‌العمل به چه فاکتور یا فاکتورایی مربوطه رو هم فکر کنید بهش جالبه. اینا رو تیتروار گفت برا همین منم تیتروار مینویسم:

بهترین روش انجام پژوهش، انجام پژوهشه. زیاد فک نکنید بشینید انجام بدید یاد میگیرید کم‌کم.

وقتی فرصت در میزنه، بدو درو با کن عزیزم یه نگاه به ما کن عزیزم، نمیدونم چی‌چی کن عزیزم

آدمای درست حسابی دور خودتون جمع کنید

دانشتون مهم نیست. خلاقیت و ایده‌هاتونه که مهمه

همیشه یه چیزی بیارید به مهمونی (اگه یه کمک‌ها/همکاری‌هایی می‌خواید خودتون هم یه سری کمک و همکاری پیشنهاد بدید)

سایز اسلحه‌تون (سرمایه جذب‌شده برای حمایت از پژوهشتون) مهم نیست. نحوه و زمان شلیک مهمه.

اگه از اوضاع راضی نیستید تغییرش بدید. نمیتونید تغییر بدید یه کار دیگه کنید. هر غلطی که می‌کنید خواهشا غر نزنید.

از شکستا ناراحت نشید، بررسی‌شون کنید که چی شد که اینطوری شد. اتفاق بود یا حادثه؟ ها؟ اتفاق یا حادثه؟ (یهو یاد این آهنگ کیوسک افتادم که نمیدونم اسمشم چیه)

مسیر عموما لذت بخش‌تر از هدفه پس حالشو ببرید

با آدما نایس رفتار کنید و گنداخلاق نباشید

و Nil carborundum illegitimi

 

 

راستی انگار اگه سرچ کنید Advice to young scientists هم به اطلاعات خوشجل و موشجلی بر میخورید

 

  • رضا عساکره