دیوار، Wall

یه دیوار که از دلم حک کنم روش. A wall to carve in it what goes in my heart.

دیوار، Wall

یه دیوار که از دلم حک کنم روش. A wall to carve in it what goes in my heart.

قبلا این وبلاگ رو ثامن‌بلاگ بود، اما اونا مهمون‌نوازای خوبی نبودن، انداختنم بیرون :))
الان اینجام
من کلا آدم شادیم، اما احتمالا این وبلاگ جدیت و گاها اندوه بسیار داشته باشه و کاربردشم همینه. قراره با «دیوار» حرف بزنم! شاید بعدا یکی پژواک صدامو گرفت :)

I am mainly a silly, happy person, though, this blog has a serious and sometimes sorrowful taste to it. I am supposed to talk to Wall! Maybe somebody gets my echo later.

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۱/۰۱
    Help

بانک ملت

شنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۵۶ ق.ظ

از چند روز قبل شروع اول دبیرستان جرقه‌های دوستیمون خورد. سال بعدش همکلاس شدیم و دوستی‌مون شکل گرفت و رفته رفته محکم‌تر و صمیمی‌تر شد. بعدها بهم گفت اول فک میکرده از اون آدمای عوضیم که قرار نیست باهاش حال کنه. ولی بعدش فهمیده که از اون آدمای عوضیم که باهام حال میکنه (با همه‌چی حال میکنی با این چیزا هم حال میکنی آقا بایرام؟)
نزدیکای کنکور اومد نظرمو در مورد برگزاری یه سری جلسه‌های شبیه‌سازی کنکور پرسید که همه بشینیم تو کلاس دور هم کنکورای قبلو بدیم. منم موافق بودمو با هم افتادیم دنبال کارای برگزاری و هماهنگیاش با مدرسه و... به خاطر سخت‌گیری اون موقعهام و اصرار اینکه حرف حرف خودم باشه باهاش به مشکل جدی خوردم و تنهایی به اجرای کار ادامه دادم. تو مسیرِ تنها، سخت‌گیری‌هام به شدت قبل نبود. بهم گوشزد کرد و بعد کل‌کل دوباره کل کار رو واگذار کردم به خودش. متن «آینه» رو که تو وبلاگ قبلیم بود گذاشتم و فرستادم براش که این برای توعه.
بعد این قضیه روابط متشنج شد تا حدود پنج شیش‌ماه بعد که باز با مرامایی که گذاشت دوباره احیا شد.
یه مدت بعد تو نوشته‌های قدیمی میگشتم و متن «آینه» رو دیدم و دوباره براش فرستادم. پرسیدم که یادشه. گفت که اون روزا بود که منو از لیست دوستای نزدیکش دراورده. تو دانشگاه باز روابط بهتر شد تا اینکه لحظه خدافظی همراه پدر و مادر و خواهر و برادرم هم کنارم بود. مثل پدرم مرخصی گرفته بود و مثل برادرم بغلم کرد. انگار که عضو دیگه از خونواده‌مه.

نکته این پست مرور حالتای من حین تنش و برگشت ماجراست که به خودش هیچ ربطی نداره و قصد مرور ذهنی خودمه. ولی باز قراره براش ارسال شه.

  • رضا عساکره

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی