کاش میتونستم بدون اینکه احمق جلوه کنم، از جدیترین دغدغههام، به جدیترین شکل ممکن باهاتون صحبت کنم
و مطمئن باشم که شما هم موقع جواب دادن خودتونید، بدون سانسور!
کاش میتونستم بدون اینکه احمق جلوه کنم، از جدیترین دغدغههام، به جدیترین شکل ممکن باهاتون صحبت کنم
و مطمئن باشم که شما هم موقع جواب دادن خودتونید، بدون سانسور!
بخند دیگه! منم شب تا صبح رو جدولایی راه میرم که حل نمیشن :)
پ.ن: این اموجی تهش خیلی اموجی مریضیه لعنتی =))))
اول آهنگ ردپا، از ثانیهی ۰۰:۰۱ تا ۰۳:۳۷ با تاکید روی ۰۰:۰۲ تا ۰۳:۳۶
بعدش آهنگ تنهایی، به شکل مشابه
پ.ن: این متن فاقد هرگونه ارزش اجرایی، شناختی، تصمیمگیری و ... است. صرفا یه موده که هر ۲۲ سال یه بار میاد سراغم و حدود ۶ دقیقه و ۵۷ثانیه باهام میمونه ولی اینقدر قویه که هلم میده بنویسم
1. هیچکی احمقانهتر از من زندگی نمیکنه. آدما یا یه چیزو میخوان یا نمیخوان. یا پیگیرش میشن یا نمیشن. نه اینکه صدتا انگیزه داشته باشن برا خواستنش و صدتا دلیل برا نخواستنش. دیگه برا «خودشون» شلکن سفتکن ندارن. هیچچیزی آشغالتر از این نیست که تکلیفت با خودت روشن نباشه. هیچچیزی بیصفاتر از این نیست که هر لحظه طبق یه تئوری جدید بین دوتا سراب نوسان کنی، طواف کنی، سعی کنی. حیف چشمهای که با گریه برا تو جوشیده، اونم کنار خودت!
2. این روزا بیش از هرچیزی نداشتن (و خب طبعا پیروی نکردن از) یه چارچوب فکری منظم آزار میده.
3. توحید یعنی پایبندی به ««یه» چیز»ی که به نتیجه رسیدی درسته. مستقل از ملامت «بقیه»، مستقل از اینکه «سود» لحظهای تو چیه، مستقل از اینکه «خودت» دلت چی میخواد.
(البته شاید اون چیزی که به نتیجه رسیدی درسته مثلا پیروی از حرف مردم، سود لحظهای و یا دلت باشه)
4. ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِیهِ شُرَکَاءُ مُتَشَاکِسُونَ وَرَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلًا ۚ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ
خدا مثال اون بابایی رو زد که چندتا صاحبکار با نظرای مخالف هم داره و بابایی که فقط تو استخدام یه نفره. اینا وضعشون یکیه؟
5. من هنوز به آغوش اسلام بر نگشتم. میبینی؟ مثل همهی مذبذب بودنای دیگهم. مثل همهی شلکن سفتکنای دیگهم. مثل همهی «لا من هولاء و لا من هولاء» بودنام.
6. رو این مطمئنم فقط
هر چقدر این سال ۹۸ خزعبل بود، روز آخرش برام شیرین بود!
خیلی خوشحالم که اون روند احمقانه رو دوباره تکرار نکردم! البته شایدم کردم ولی نه خیلی جدی!
به قول حسین: تموم شدن ۹۸ مبارک!
منِ او (1)
ترسناکن اونایی که حس میکنن من آدم حسابیم، یا مثلا ویژگی خاصی دارم
چون وقتی منو بشناسن میفهمن خبری نیست
بعد مشاهداتشون نسبت به انتظاراشون میاد پایین و پایینتر
و باز پایینتر
و اونوقت با اینکه یه آدم معمولیم، خیلی توم نقص میبینن. خیلی بیشتر از اونی که تو بقیه میبینن
سیر که شدم، از پنجره بیرونو نگاه کردم
مثل همین ساعتای همون روزا کامیون شهرداری اومد، آشغالا رو جمع کردن و رفتن
اما اینبار نترسیدم
عصبی هم نبودم
تو اتاق هم بودم
گوشیم هم تو شارژ
پنیر هم مال خودم
یه احمق خودهمهچیزداندان
"ما سزاوار انتخاب بین مرگها نیستیم"
وقتی زنی سیگار میکشه یعنی دیگه گریه جوابگو نیست.
وقتی مردی گریه میکنه یعنی دیگه سیگار جوابگو نیست.
پیرمرد شیکپوش اومده بود بین خاکا نشسته بود و سیگارشو تو جیبش نگه داشت و اشکشو چندتا پک زد و به این فکر نکرد که چند ده میلیون تومن هزینهی «فرار» بچهش بوده، به این فکر میکرد که چرا لازمه اصلا بچهش فرار کنه. ببخشید، چرا لازم «بود»؟ فکرش مشغول این بود که اصلا مگه ایرادی داره بچهم بمونه پیش خودم و درسشو بخونه، ازدواجشو کنه، سر کار بره و.... ببخشید، مگه ایرادی «داشت»، «میموند»، «میخوند»، «میکرد»، «میرفت»؟
پیرمرد پاشو از رو خاکا، برو به جوابی نمیرسی، ما هم قول میدیم به جواب نرسیده بریم.
پا نشدی هم نشدی، جای دیگه خاکی نشی، قطعا آسفالت میشی. جاهای دیگه هم ویرونهس، خاکه. بشین همونجا. بشین ببین بچهت چرا لازم بود فرار کنه. درست گفتم، لازم «بود».
روزهای عجیبی در حال گذره
از اون روزهایی که ازخودم و اخلاق خودم راضی نیستم
برام آرزوی موفقیت کنید و آرزوی شعور