دیوار، Wall

یه دیوار که از دلم حک کنم روش. A wall to carve in it what goes in my heart.

دیوار، Wall

یه دیوار که از دلم حک کنم روش. A wall to carve in it what goes in my heart.

قبلا این وبلاگ رو ثامن‌بلاگ بود، اما اونا مهمون‌نوازای خوبی نبودن، انداختنم بیرون :))
الان اینجام
من کلا آدم شادیم، اما احتمالا این وبلاگ جدیت و گاها اندوه بسیار داشته باشه و کاربردشم همینه. قراره با «دیوار» حرف بزنم! شاید بعدا یکی پژواک صدامو گرفت :)

I am mainly a silly, happy person, though, this blog has a serious and sometimes sorrowful taste to it. I am supposed to talk to Wall! Maybe somebody gets my echo later.

پیام های کوتاه
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۱/۰۱
    Help
۰۸
مهر

اصلا آدم، به‌خاطر آدم بودنش یک موجود دو ساحتیه.

یک وجه آدم دلشه و تصمیمات احساسیش

و یک وجه دیگه عقلشه و تصمیمات منطقیش

اما تو یه سری مسائل خیلی مهم انگار نمی‌تونیم همزمان هر دو تا بُعد رو استفاده کنیم. دوتا مثال می‌زنی داداش؟ بله!

تو وقت گذاشتن برای بقیه، یهو بعد احساسیمون مطلقا خاموش می‌شه و می‌شیم سراسر منطق! و خب دودوتا چهارتا اجازه نمی‌ده تفقدی کنیم درویش بی‌نوا را.

مثال بعدی؟

وقتی که کسی چشممون رو می‌گیره. اونجاست که عقل خاموش میشه و میشیم احساس با خلوص صد در صد

و توی هر دوتای این مثالا که زدم ما آدم نیستیم

نه که نباشیم

کامل آدم نیستیم

نصف آدمیم!

همه‌ی حرفایی که زدم کلیشه‌ای بود ولی خب لازم دیدم بگم

  • رضا عساکره
۲۱
مرداد

روند بدین شرح است:

یک فرضی می‌کنی

طبق اون فرض خیال‌بافی می‌کنی و خیال‌بافی و خیال‌بافی

نتیجتا تلقین و تلقین و تلقین

و از خیالش، رویاش، توهمش لذت می‌بری

و بعد می‌فهمی که فرض اشتباه بوده

و حالا لحظات خوبی رو برات آرزومندم

  • رضا عساکره
۲۱
مرداد


اولا. لازم میبینم مجدد تاکید کنم: کاریز خوش دارد خیال کند رودها برای او به حرکت در می‌آیند(خب کاریزه دیگه اسکله)

ثانیا: دوستی توصیف فوق‌العاده‌ای داشت چندساعت پیش از شرایطش که خیلی قابل انطباقه، میگفت تو وضعیتیم که برم جلو باخته، وایسم سر جام هم باخته

ثالثا: از غریبه‌ای خوندم که میگفت آینده رو خیالبافی نکن، سورپرایز شی بهتر از اینه که ناامید شی

رابعا: هم کاریزم هم اسکلم هم هر حرکتی بزنم باخته، هم خیالبافم هم ناامید شدم

خامسا: که با این درد اگر در بند درمانند، در مانند

سادسا: بگیر بخواب حاجی 😁😁

  • رضا عساکره
۱۸
مرداد

طبق احساسات پیش‌آمده دیشب و مشاهدات دیروز ظهر و عمل امروز صبح، لازم دونستم از جاج بنویسم

الان که دارم مینویسم مطمئن نیستم چقدر باید وارد جزییات شم

فعلا یه جمله بنویسم شاید حین تایپش تصمیم گرفتم 😅😁

میفرماید که: قبل از این‌که راجع به راه رفتن کسی قضاوت کنی، سعی کن با کفشاش راه بری

بعد خودم اضاصفه میکنم که: بعدم که راه رفتی مستقل از نتیجه، دهنتو ببند سرت تو کارت باشه

خلاصه که آره، یک واقعیتی رو باید در نظر بگیریم و اون هم جهان واقعیه (coined by Qasem) و این‌که چقدر دنیای ساخته‌ی ذهنیمون و ایده‌آل‌هامون با واقعیت مچ میشن

ترجیح هم دادم وارد جزییات نشم 😁😉

  • رضا عساکره
۲۸
تیر

لذتی که در منت‌کشی هست، در منت‌نکشی نیست 😁😁

  • رضا عساکره
۲۰
تیر

یک ویژگی‌ای دارم حقیر، این‌که وقتی می‌خوام کاری کنم، اعم از درس خوندن / حموم رفتن / ...، کلی دلایل و انگیزه برای خودم می‌سازم که حتما این‌کارا در درازمدت(!) برای من لازمه :|

و از طرف دیگه خدا نکنه نخوام کاری رو انجام بدم


  • رضا عساکره
۱۵
تیر

اینجا گفتم یه چیزایی،

یه مورد دیگه از اون حالتا امروز برام تداعی شد:

یادمه اون موقعا، مرداد و شهریور حدودا، حدود ۵ و نیم، ۶ صبح، وقتی همه خواب بودن، کم انرژی و خسته و نگران، اما امیدوار، صبحونمو می‌خوردم، لپتابو روشن می‌کردم، تا مدتی که منتظر روشن شدنش بودم یه آب یخی درست می‌کردم و یه لیوان ازش می‌خوردم و یه لیوان می‌ریختم و همراه خودم می‌آوردم می‌شستم پای لپتاب. داشتم یه بازی می‌نوشتم و همزمان کولر هم روشن بود و آب یخ بود و سردم بود و یه پتو رو دوشم. یه ذره دیگه هم مامانم بیدار میشد. همین حالت تقریبا امروز بهم گذشت و وحشیانه هولم داد لا لو های سه سال پیش!

  • رضا عساکره
۱۴
تیر

If you snooze, you loose :D

  • رضا عساکره
۲۹
خرداد

میگفتش که:
تو نگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید

تو یکی نه‌ای، هزاری، تو چراغ خود برافروز


و باب یه سوال رو باز می‌کنه:

واقعا؟

  • رضا عساکره
۱۷
خرداد
شما برو به شکل تصادفی یکی از مناظره‌های پرگار بی‌بی‌سی رو نگاه کن
به احتمال بالای 70 درصد حداقل یکی از طرفین به شدت زبون نفهمه و بدون توجه به حرفای رد و بدل شده، مصره که خودش داره درست میگه

حس میکنم این همونیه که ازش به غرور اهل علم یاد کردن. آدما که فک میکنن چیزی بارشونه دیگه تو خودشون نمیگنجن! ممکنه به نظر بیاد که عالم واقعی متواضعه و بیشتر که یاد میگیره میفهمه کمتر بلده، اما واقعیت اینه که حتی با وجود اینکه میدونن کمتر بلدن هم اصرار دارن به صحت حرفشون!
ممکنه بگین که دارم چرت میگم و استدلالهایی هم داشته باشین ولی من اصرار دارم چیزی که میگم درسته =((

بعدا نوشت: البته جنس بحثای پرگار چون اکثرا ایدئولوژیکن، بعید نیست همچین حالاتی
  • رضا عساکره